خار، هر یک از زائده های نوک تیزی که در شاخه های بعضی درختان و گیاهان می روید برای مثال تن خنگ بید ارچه باشد سپید / به تری و نرمی نباشد چو بید (رودکی - ۵۴۲)
خار، هر یک از زائده های نوک تیزی که در شاخه های بعضی درختان و گیاهان می روید برای مِثال تن خنگ بید ارچه باشد سپید / به تری و نرمی نباشد چو بید (رودکی - ۵۴۲)
سنگ سخت و عظیم که در یک جا ثابت و پا برجا باشد و حوادث روزگار را تحمل کند و از آن به بردباری و شکیبایی مثل می زنند، سنگی افسانه ای که مردم درد دل خود را برای او بازگو می کرده اند
سنگ سخت و عظیم که در یک جا ثابت و پا برجا باشد و حوادث روزگار را تحمل کند و از آن به بردباری و شکیبایی مثل می زنند، سنگی افسانه ای که مردم درد دل خود را برای او بازگو می کرده اند
آستان و درگاهی که بار یافتن در آن دشوار باشد، برای مثال دل شه در آن مجلس تنگ بار / به ابرو فراخی درآمد به کار (نظامی۶ - ۱۰۷۹)، ویژگی کسی که هیچ کس را نزد خود بار ندهد و راه یافتن به او ممکن نباشد، از نام های باری تعالی
آستان و درگاهی که بار یافتن در آن دشوار باشد، برای مِثال دل شه در آن مجلس تنگ بار / به ابرو فراخی درآمد به کار (نظامی۶ - ۱۰۷۹)، ویژگی کسی که هیچ کس را نزد خود بار ندهد و راه یافتن به او ممکن نباشد، از نام های باری تعالی
کسی را گویند که هر دم خود را به شیوه و رنگی برآورد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). ابن الوقت، فریب دهنده. محیل. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). آنکه هر دم رنگی نماید و مردم را فریب دهد و آن را رنگ فروش نیز گویند، و رنگ روش نیز مخفف آن است. (از آنندراج). و رجوع به رنگ فروش و رنگ روش شود
کسی را گویند که هر دم خود را به شیوه و رنگی برآورد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). ابن الوقت، فریب دهنده. محیل. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). آنکه هر دم رنگی نماید و مردم را فریب دهد و آن را رنگ فروش نیز گویند، و رنگ روش نیز مخفف آن است. (از آنندراج). و رجوع به رنگ فروش و رنگ روش شود
سنگی که بدست بر سر و دوش میگردانند. و صاحب مصطلحات الشعرا در تفسیر میل نوشته که چوبی باشد گران و گنده که پهلوانان بدان ورزش کنند و آنرا میلگری و سنگ زور نیز گویند. (آنندراج) : بود کوه بیستون فرهاد را گر سنگ زور از دل سنگین خوبان است سنگ زور من. صائب (از آنندراج). برداشت تا بسینه دلم سنگ زور عشق این کار قوت کمر کوه طورنیست. محمد اسلم سالم (از آنندراج). راضی سخنوران همه دانند در سخن الوند را کمر شکند سنگ زور ما. فصاحت خان راضی (از آنندراج)
سنگی که بدست بر سر و دوش میگردانند. و صاحب مصطلحات الشعرا در تفسیر میل نوشته که چوبی باشد گران و گنده که پهلوانان بدان ورزش کنند و آنرا میلگری و سنگ زور نیز گویند. (آنندراج) : بود کوه بیستون فرهاد را گر سنگ زور از دل سنگین خوبان است سنگ زور من. صائب (از آنندراج). برداشت تا بسینه دلم سنگ زور عشق این کار قوت کمر کوه طورنیست. محمد اسلم سالم (از آنندراج). راضی سخنوران همه دانند در سخن الوند را کمر شکند سنگ زور ما. فصاحت خان راضی (از آنندراج)
حجرالبلور گویند چون بر شخصی که در خواب می ترسیده باشد بندند دیگر نترسد. (برهان). سنگی سفید و شفاف و سخت تر و شفاف تر از شیشه که از آن نگین و عینک و تسبیح و ظروف آبخوری و نی غلیان تراشند. (ناظم الاطباء). رجوع به فهرست مخزن الادویه و سنگ شود
حجرالبلور گویند چون بر شخصی که در خواب می ترسیده باشد بندند دیگر نترسد. (برهان). سنگی سفید و شفاف و سخت تر و شفاف تر از شیشه که از آن نگین و عینک و تسبیح و ظروف آبخوری و نی غلیان تراشند. (ناظم الاطباء). رجوع به فهرست مخزن الادویه و سنگ شود
دهی است از دهستان بهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند، با 137 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و میوه های باغی است. شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان بهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند، با 137 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و میوه های باغی است. شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
معشوق. سرخ بت. میگویند در کوه بامیان دو صورت است از عجایب صنایع روزگار، شصت ذرع طول و شانزده ذرع عرض و درون تمام آنها مجوف است چنانکه تا سرانگشتان و گویند یعوق و یغوث بعربی نام آنهاست، یکی از بت هانرخنگ بت و دیگری ماده سرخ بت. (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) : و اندر وی دو بت سنگین است یکی را سرخ بت و یکی را خنگ بت. (حدود العالم). گر صبح رخ گردون چون خنگ بتی سازد تو سرخ بتی از می بنگار بصبح اندر. خاقانی. در کف از جام خنگ بت بنگر بر رخ از ماده سرخ بت بنگار. خاقانی. مردم نادان اگر حاکم داناستی شحنۀ یونان بدی خنگ بت بامیان. سیف اسفرنگی
معشوق. سرخ بت. میگویند در کوه بامیان دو صورت است از عجایب صنایع روزگار، شصت ذرع طول و شانزده ذرع عرض و درون تمام آنها مجوف است چنانکه تا سرانگشتان و گویند یعوق و یغوث بعربی نام آنهاست، یکی از بت هانرخنگ بت و دیگری ماده سرخ بت. (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) : و اندر وی دو بت سنگین است یکی را سرخ بت و یکی را خنگ بت. (حدود العالم). گر صبح رخ گردون چون خنگ بتی سازد تو سرخ بتی از می بنگار بصبح اندر. خاقانی. در کف از جام خنگ بت بنگر بر رخ از ماده سرخ بت بنگار. خاقانی. مردم نادان اگر حاکم داناستی شحنۀ یونان بدی خنگ بت بامیان. سیف اسفرنگی
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 290 تن سکنه است. آب آن از قنات و رودخانه. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 290 تن سکنه است. آب آن از قنات و رودخانه. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
سنگ افسانه ای که غم های خویش بر آن شمردندی و سنگ چون بلاگردانی بترکیدی. (یادداشت بخط مؤلف). سنگ اساطیری که اندوه های مردم را می شنیدی و غمخوار آنان بود. (فرهنگ فارسی معین). اصولاً سنگ به ’صبوری’ و تحمل مثل است. قیاس کنید با صخرۀ صماء در عربی. (فرهنگ فارسی معین) : گرچه چون سنگم صبور و سیم ساعد لیک هست سیمگون اشکم فزوده سنگ هر شب تا سحر. انوری (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به سنگ سبو شود
سنگ افسانه ای که غم های خویش بر آن شمردندی و سنگ چون بلاگردانی بترکیدی. (یادداشت بخط مؤلف). سنگ اساطیری که اندوه های مردم را می شنیدی و غمخوار آنان بود. (فرهنگ فارسی معین). اصولاً سنگ به ’صبوری’ و تحمل مثل است. قیاس کنید با صخرۀ صماء در عربی. (فرهنگ فارسی معین) : گرچه چون سنگم صبور و سیم ساعد لیک هست سیمگون اشکم فزوده سنگ هر شب تا سحر. انوری (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به سنگ سبو شود
هر اسب ابلق و دورنگ. (ناظم الاطباء) : اگر بر اژدها و شیر جنگی بجنباند عنان خنگ زیور. عنصری. زمین نوردی خنگ زیور اسبی که هست زیور اسبان خنگ زیور. مسعودسعد. آن لعبت کشمیر و سرو کشمر چون ماه دوهفته درآمد از در با زیور گردان کارزاری با مرکب تازی خنگ زیور. مسعودسعد
هر اسب ابلق و دورنگ. (ناظم الاطباء) : اگر بر اژدها و شیر جنگی بجنباند عنان خنگ زیور. عنصری. زمین نوردی خنگ زیور اسبی که هست زیور اسبان خنگ زیور. مسعودسعد. آن لعبت کشمیر و سرو کشمر چون ماه دوهفته درآمد از در با زیور گردان کارزاری با مرکب تازی خنگ زیور. مسعودسعد
دهی است از دهستان نشتا شهرستان شهسوار، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و یک هزارگزی جنوب شوسۀ شهسوار به چالوس. محصول آن برنج و شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). در کتاب استرآباد و مازندران رابینو قسمت انگلیسی این نام ’خشک بر’ آمده است. رجوع به خشک بر شود
دهی است از دهستان نشتا شهرستان شهسوار، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و یک هزارگزی جنوب شوسۀ شهسوار به چالوس. محصول آن برنج و شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). در کتاب استرآباد و مازندران رابینو قسمت انگلیسی این نام ’خشک بر’ آمده است. رجوع به خشک بر شود
دهی است ازبخش پشت آب شهرستان زابل. در هیجده هزارگزی شمال باختری بنجار و دوازده هزارگزی راه فرعی ادیمی بزابل واقع شده. ناحیه ای است جلگه ای، گرم و معتدل. و دارای 118 تن سکنه میباشد. فارسی و بلوچی زبانند. از رود خانه هیرمند مشروب میشود. محصولاتش غلات، لبنیات. اهالی بکشاورزی، گله داری، گلیم و کرباس بافی گذران میکنند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است ازبخش پشت آب شهرستان زابل. در هیجده هزارگزی شمال باختری بنجار و دوازده هزارگزی راه فرعی ادیمی بزابل واقع شده. ناحیه ای است جلگه ای، گرم و معتدل. و دارای 118 تن سکنه میباشد. فارسی و بلوچی زبانند. از رود خانه هیرمند مشروب میشود. محصولاتش غلات، لبنیات. اهالی بکشاورزی، گله داری، گلیم و کرباس بافی گذران میکنند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)